نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عیدت مبارک

سلام مامانم 

امسال ششمین عیدیه که کنارم نیستی

هنوزم بعد از ۶سال موقع سال تحویل بغضم میگیره

وقتی میخوام سفره هفت سین بچینم با گریه میچینم

قبلش میشینم به یادت گریه میکنم

یاد اون شب عید که حالت بد شد میفتم

مامان هنوزم بعد ۶سال عیدم سیاهه

مامان گلم مواظب خودت باش

عیدت مبااااااارک مامانی


[+] نوشته شده توسط زهره در 13:38 | |







دهمین سالگرد

        ده سال گذشت

ده سال از رفتنت از پرکشیدنت گذشت

ده سالی که تو حرف فقط ده ساله اما برای من چندین و

چند ساااااال گذشت

ده ساله که ندارمت

ده ساله که با یادت با خاطرات با قاب عکست تو خونه سر میکنم 

کی فکرش رو میکرد ده ساااال بگذره و من باشم بدون تو

بدون تو زندگی کردم ده سال ،خیلی سخت بود خییییلی

نبود تو برای من یکی خیلی خیلی درد داشت

خیلی تو این ده سال سختی کشیدم خیلی چیزا رو تحمل کردم

هنوزم که هنوزه میگم کاش بودی

چون اگه تو بودی من ی تنه این همه درد نمی‌کشیدم

مواظب خودت باش غصه ما بچه ها رو نخور فقط برامون دعا کن


[+] نوشته شده توسط زهره در 19:34 | |







نهمین سالگرد

نه سال گذشت

نه سال از عروج اسمانیت گذشت

نه سالی که فقط گذشت

هنوزم نه سال پیش رو تمام وقایعش رو یادمه

نمیدونم چرا از ذهنم نمیره روز به روز اون 9 روز که تو بیمارستان بودی 

تا اون شبی که برذی همیشه ترکم کردی رو یادمه

یادمه وقتی امدم بیمارستان وقتی گفتن رفتی کمرم شکست 

فقط جیغ زدم چیزی نمیتونستم بگم نمیتونستم باور کنم رفتنت رو

مامان این 9 سال رو حتی ثانیه ای ازت غافل نبودم 

9 ساله که دارم با خاطراتت زندگی میکنم 

9 سال گذشت و هیچکس نفهمید تو تنهایی به من و بابا چه گذشت 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 23:25 | |







تولدت مرورخاطرات

سلام سنگ صبورم 

سلام مامان مهربونم 

سلام بهترین مامان دنیا 

سلام وصد سلام 

و اما سلامی بی جواب ???? 

امروز داشتم وبلاگ رو می‌خوندم 

از اون اول یاد اون روزای افسردگیم افتادم 

چه روزایی رو پشت سر گذاشتم من چقدر سختی و بدبختی کشیدم 

و چقدر تنهایی کشیدم 

باورم نمیشه که این روزا رو من پشت سر گذاشتم 

منی که طاقت کوچکترین ناراحتی و سختی رو نداشتم 

چی بودم و چی شدم 

و من چقدر کم دارمت 

چه روزای بدی بود روزایی که دلم آنقدر میکرفت 

لب تاپ رو باز میکردم که بیام اینجا برات بنویسم 

هی تایپ میکردم هی اشکامو پاک میکردم 

تند تند می‌نوشتم و اشکامو پاک میکردم اونقدر گریه میکردم که نمیتونستم صفحه لب تاپ رو ببینم مامان واقعا تو با رفتنت داغونم کردی 

هر چی بگم کم گفتم 

هنوزم ی موقع هابی حضورت رو‌کم دارم 

هنوزم با وجودی که نزدیک ۹ ساله رفتی ی موقع هابی به خودم میگم کاش بودی میگم کاش بودی من آنقدر سختی نمیکشیدم 

مامان برام دعا کن خیلی به دعات نیاز دارم 

دعا کن اونی که میخام. بشه دعا کن روزی برسه بیام اینجا بهت بکن 

مامان شد اونی که میخام خدا کنه بشه تو هم خوشحال میشی میدونم 

مواظب خودت باش 

دوستت دارم 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 16:19 | |







تولدت مبارک

سلام مامان 

خیلی وقته اینجا باهات حرف نزدم 

و فردا روز تولدت بهونه ای شد بیام اینجا 

بیام اینجا تا مثل همیشه بگم دلتنگتم 

بگم که فرشته آسمونی من مامان مهربونم 

تولدت تو آسمونها مباااااااااارک 

مواظب خودت باش 

فکر ما نباش مبادا غصه من و تنهاییم رو بخوری 

آخه همیشه حرفت تو گوشمه که میگفتی: 

من نمیتونم بدون تو جایی برم آخه همش فکرم پیش توعه 

تو تنهایی چیکار می‌کنی و الان ۸ سال و هفت ماهه که تنهام 

و دیگه تو نیستی که نگرانم باشی 

و میگفتی : 

مامان مثل من باید دور دنیا بگردید 

کجا رو بگردم مثل تو پیدا کنم؟مگه مثل تو پیدا میشه؟ 

همیشه بیادتم 

دوستت دارم  

تو بهترین و ماه ترین مادر دنیا بودی 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 18:53 | |







دل گرفتگی

سلام 

مامان این روزا حالمون رو میبینی 

این روزا میبینی که اصلا خوب و خوش نیستیم 

بابا رو دیدی؟ دیدی حالش رو؟دیدی چجوری شد؟

بابایی که همیشه اینور اونور بود حالا ۲۲ روزه نشسته و جایی نمیره 

یعنی نمیتونه بره مامان خیلی براش دعا کن ،دعا کن زود سرحال شه

ما غیر بابا دیگه کسی رو نداریم دعا کن سایه اش همیشه بالاسرمون باشه 

مامان خیلی براش دعا کن و از خدا بخواه شاید دعای تو زودتر بگیره  

و بابا سرحال تر بشه 

الهی آمیییییین

 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 21:52 | |







دلتنگی

هیچی ندارم بنویسم

 جز اینکه بگویم 

دلم برات ی عااااااااااااااااااالمه تنگ شده 

ودلم هوایت را کرده

 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 22:56 | |







هشتمین سالگرد

هشت سال گذشت 

هشت سال عین برق و باد گذشت 

هشت ساله دارم بدون تو زندگی میکنم ولی عادت نشه برام 

هنوزم تو خلوتم بیادت غصه میخورم ،بغض میکنم ی دفعه میبینم صورتم داغ شده 

مامان چجوری بگم ،چجوری بگم که بدون تو زندگی خیلی سخته 

هر موقع میام ده می‌خوام برم دلم پر می‌کشه دوباره بیام سر مزارت 

روز آخری که اونجام دلم بد میگیره 

مامان من هنوز عادت نکردم بدون تو زندگی کنم 

هنوز عادت نکردم غصه نخورم،غم دوریت رو نخورم 

کاش میشد برگردی کاش ی سفر دور رفته بودی ی سال دو سال 

اما برمیگشتی 

مامان امروز تمام خاطراتت آمد تو ذهنم 

اون شب لعنتی،اون ساعت 

ساعت ۹ مریم زنگ زد که نمیایید بیمارستان گفتم چی شده 

گفت کبی گفته مامان نفسش مشکل پیدا کرده اون لحظه اون ساعت 

من مردم من تموم شدم من شکستم آمدم بیمارستان وقتی کبی گفت 

گفتم دروغ میگی باور نکردم 

مامان هنوزم که هنوز داغیم  

هنوزم که هنوزم دلم برات پر می‌کشه 

امشب هر چی بگم تمومی نداره کاش دهات بودم 

میومدم سرخاکت ی دل. سیر گریه میکردم و حرف میزدم 

مامان غصه ما رو نخور اونجا حداقل راحت باش 

فدای تو 

دوستت دارم 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 19:50 | |







درد و دل

سلام مامانم 

سلام بهترینم،نفسم،عمرم

امروز ۵ شنبه اس‌ 

نمی‌دونم چم شده همش دلم گرفته 

دلم برات خیلی تنگه 

مامان نزدیک ۸ ساله رفتی 

چرا آخه من آروم نمیشم 

دیروز صبح مامان جون هم رفت  

انگار رفتن مامان جون منو یاد تو انداخت 

از صبح حالم خوب نیس 

کسی نبود باهاش حرف بزنم،باهاش دردودل کنم. 

بگم و گریه کنم گفتم بیام مثل همیشه اینجا به تو بگم 

به تو سنگ صبورم 

بمیرم برات که فقط گوش میدی اما چیزی نمیگی 

مامان امشب اصلا آروم نمیشم 

مامان بدجور حضورت رو میخام 

بدجور دلم هواتو کرده 

مامانم برام دعا کن فقط همین 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 1:27 | |







تولدم مبارک

سلام مامانم 

در چه حالی 

اونجا که هستی همه چی خوبه؟

مامان امروز تولدم بود 

همه تبریک گفتن الا تو 

هیچوقت یادم نمیره آخرین باری که بهم تبریک گفتی 

همین که رسیدم شرکت زنگ زدی بهم و تبریک گفتی 

امروز همش صدات تو گوشم بود  

حتی روزتولدم هم غم دارم و دلم میخواد گریه کنم که نیستی 

که ندارمت 

همیشه دوستت خواهم داشت

 

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط زهره در 23:44 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد